کیارشکیارش، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

کیارش پسری از دیار آفتاب و دریا

محرم و عزاداری

عزیزم می خوام واست از خاطرات محرم و عزاداری بگم. البته شرمنده آقاپسری گلم که دیر این خاطره رو برات به یادگار اینجا ثبت می کنم آخه الان ماه محرم و صفر تموم شده .  مراسم عزاداری تو شهرک ساعت هشت شب با صدای سنج و دمام شروع می شد و از اونجایی که خونمون با مسجد چند قدم بیشتر فاصله نداره به محض شنیدن صدای عزاداری بابایی تو رو می برد تا در عزاداری آقا امام حسین(ع) شرکت کنی. البته وقتی می رفتی تو مسجد کلی شیطونی می کردی و با بچه ها سر و صدا راه می انداختی. واسه همین بعضی روزا من یا بابایی مسجد نمی رفتیم. البته همه بچه ها ماشاالله شیطون و پر سر و صدا بودن . جونم بگه واست که تمام لحظه های عزاداری تو ذهنت ثبت شده بودن و توی خونه تا صدای نوحه ...
25 دی 1391

دلربایی های شازده کوچولو واسه مامانی

شازده کوچولوی مامان الان با شیرین زبونیات کلی دلبری می کنی. مثلاً همین امروز من نارنگی آوردم که شما و بابایی بخورین. بابایی برات یه نارنگی پوست گرفته بود. یه کمی از اون رو خورده بودی، بقیه اش رو آوردی پیشم گفتی مامان خانوم، خانوم خانوم بخور، عزیز بخور . من و بابایی هم همدیگه رو نگاه کردیم و لبخند رو لبامون نشست. ببین چقدر مامان خوش به حالشه ها. من رو بعضی وقتا مامان صدا می کنی بعضی وقتا عزیز ، گاهی هم حاج خانوم.    ...
25 دی 1391
1